آواآوا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 24 روز سن داره

آوای دلنشین

اولین استخر و کارهای جدید تو

وااااااااااااای عزیزم دیروز تو رو برای اولین بار بردم استخر نمی دونی که با اون مایه دوتیکه ات و اون حوله ربدوشامیت جقققققققققدر خوردنی شده بودی آره عزیزم دیروز تو دو ماه و 11 روزت بود و قرار بود با چند تا از بچه ها بریم استخر خونه خاله مریم وقتی بابایی از سرکار اومد من و تو ماشینو برداشتیم و رفتیم دنبال خاله شمیم و رفتیم استخر راستی این اولین باری بود که من و تو با هم تنهایی سوار ماشین شدیم  خوبه حالا که یاد گرفتم تو رو تنهایی ببرم بیرون و رانندگی کنم بیشتر با هم میریم گشت و گذار هوراااااااااااا بعد استخرم خونه خاله مریم شام خوردیم و برگشتیم خونه. تو استخر خییییییلی دختر خوب و خوش اخلاقی بودی و با تعجب دور و برت رو نگاه م...
28 دی 1390

تولد خاله سمیرا و اولین مسافرت قم

سلام دختر گلم پریروز تولد خاله سمیرا بود. تو خیلی خوشمل شده بودی اما قبل از تولد خوابت میومد داشتم می خوابوندمت که بابایی از سرکار اومد و چون دلش خیلی برات تنگ شده بود نذاشت بخوابی و گفت خودش بعداً می خوابونتت اما تو بدخواب شدی و تا آخر شب کلی اذیت کردی همشم تقصیر باباییه اینم عکس تولد: این دو تا عکسم وقتی تو خواب بودی گرفتیم خوب بد موقع خوابیدی دیگه دیروز هم بالاخره بعد از اصرارهای زیاد مامان جوون و بابا جوون قم تصمیم گرفتیم برای اولین بار ببریمت قم چون اونا خیلی دلشون برات تنگ شده بود و موقع روضه های خانوم هم بود. تو ماشین که خیلی دختر خوبی بودی و همش خوابیدی. تو روضه هم کلی واسه همه دلبری کردی و خندیدی خیلی خوش ...
23 دی 1390

اولین کوتاه کردن مو

دختر کوچولوی مامان دیروز برای اولین بار موهاتو کوتاه کردیم  موهای روی گوشات و پشت موهات بلند شده بود و باید کوتاه میشد اول قرار بود بابایی کوتاهش کنه اما دیر اومد از سر کار و چون ما می خواستیم ببریمت حموم و نمی خواستیم شب بشه دیگه دست به کار شدیم و مامان جوون زحمت کشید و موهاتو کوتاه کرد البته خییییلی کم  اینم عکس اولین موهای کوتاه شده ات: ...
21 دی 1390

چکاپ و واکسن دوماهگی

سلام عزیز دل مامان روز جمعه دوماهت تموم شد و ما روز شنبه تو رو برای چکاپ دوماهگی بردیم پیش دکتر افتاده. وزنت ٥ کیلو شده و قدت ٦٠ سانتی متر و دور سرت هم ٣٨.٥ سانتی متر که دکتر گفت همه چیز خوبه و بر اساس نمودار رشد هم همه چیز خوب بود. دکتر کاملاً معاینه ات کرد و گفت که خدا رو شکر سالمه سالم هستی و کلی هم ازت خوشش اومده بود و هی می گفت چه بچه نازی قرار بود که فردا برای زدن واکسن های دوماهگی ببریمت و دکتر هم دستورات لازم در این خصوص رو داد. من خیلی شبش دلم شور میزد میدونستم که یکی از واکسن خیلی درد داره و خیلی هم عوارض. خلاصه روز یکشنبه بابایی نصف روز رو مرخصی گرفت و اومد دنبال ما تا بریم واکسن بزنیم. رفتیم مرکز ...
19 دی 1390

دو ماهگی

دختر کوچولوی مامان دوماهگیت مباااااااااااارک امروز دقیقاً دو ماه از روزی که تو به دنیای ما پا گذاشتی و زندگیمونو عوض کردی میگذره تو دیگه همه توجه ها رو به خودت معطوف کردی مامان جوون و بابا جوون من که تا حالا اصلاً نمیشد که همینجووری بلند شن و بیان خونه ما اگه یکی دو روز تو رو نبینن پا میشن میان اینجا تا ببیننت. مامان جوون و بابا جوون قم هم همینطور پریروز بابا جوون فقط به خاطر تو با اتوبوس از قم اومده بود خونه ما و اینجا هم همش با تو بازی می کرد و بغلت می کرد حالا که دو ماهت شده می خوام یکم از کارات برات تعریف کنم. خدا رو شکر تو اصلاً بغلی نیستی و بیشتر دوست داری رو زمین دراز بکشی و باهات بازی کننو باهات حرف بزنن. وقتایی که حسابی ...
16 دی 1390

آوا و هدبند خاله شمیم

آوا جوونم این هدبند خوشگلو خاله شمیم با دستای خودش برات بافته خاله شمیم با اینکه فقط 11 سالشه اما خییییلی خاله خوب و زحمت کشیه واسه تو  این بوسم از طرف من و تو برای این خاله مهربون   اینم دوتا عکس دیگه:   اینم عکس کارت عابر بانکته عزیزم: همیشه حسابت پرپول باشه دخترم ...
15 دی 1390

دوماهگی و خاله شمیم

سلام آوا من فردا امتحان قرآن دارم برای همین دیگه چیزی واست نمی نویسم.چون مدرسه درس معلم..... من تورو خیلی دوست دارم توام فکر کنم منو دوست داری چون هر وقت میام پیشت قهقهه می زنی قهقهه درست؟ فکر کنم بزرگ شی باید اشتباهات منو بگیری. به هر حال دوست دارم آوا کوچولو 3> 3> ...
10 دی 1390

اولین شب یلدا

سلام دخترکوچولوی مامان  امسال اولین شب یلدایی بود که خدا تو رو به ما هدیه داده بود. عزیزم شب یلدات مبااااااارک  البته باید ببخشی که چند روز دیر برات پست گذاشتم اما بهم حق بده نمی دونی که این چند روز چه بر ما گذشت. شب یلدا همه خونه مامانی من دعوت بودیم اما نمی دونی که تو چقققققدر گریه کردی همش بغل اینو و اون بودی اما آروم نمیشدی  کلاً یه 3-4 روزی بود که خییییییییییلی بدجوور گریه می کردی حتی بعضی وقتا شده که تا 12-13 ساعت پشت سرهم بیدار بودی و گریه می کردی نمی دونی که گریه هات چقدر دل آدم رو کباب می کنه من اومدم خونه مامان جوون اینا دیگه نمی تونستم تنهایی آرومت کنم اینجا هم سه- چهار نفری از پست بر نمیومدیم   اما ا...
3 دی 1390

اولین روزی که مامانو شناختی

نمی دونم تا قبل از اون روز هم منو می شناختی یا نه اما اون روز به عنوان یه روزه به یاد موندنی تو ذهن من موندگار شد    یک ماه و 13 روزت بود من رفته بودم حموم یه دوش بگیرم و تو هم خواب بودی و پیش بابایی بودی یهویی بیدار شدی و شروع کردی به گریه وقتی گشنته دیگه هیچ جوره ساکت نمیشی من سریع خودمو شستم و اومدم بیرون. تو بغل بابایی بودی و یه ریز داشتی گریه می کردی تا من از حموم اومدم بیرون و چشمت افتاد به من یه خنده ای به همراه ناله ملتمسانه ای کردی که من هیچ وقت قیافه ات تو اون لحظه یادم نمیره خییییییییییییلی شیرین بود میدونستی که من مامانتم و بهت شیر میدم  ...
2 دی 1390
1